نقش امید در جدال مرگ و زندگی
مادربزرگ در بیمارستان زادگاهم بستری است. اگر چه وضعیتش پایدار است اما حال خوشی ندارد، از این رو تنها خواسته و خواهش من از شما، طلب بهترین حال از خدای متعال برای او و همه بیماران است.
و اما دقایقی پیش برای سرکشی به بیمارستان رفتم، وارد اورژانس که شدم کادر درمانی را بر بالین پیرمردی دیدم که همین چند ساعت پیش نفس می کشید !
پیرمرد نمرده بود اما، در جدال مرگ با زندگی بر تخت افتاده بود، گویی به خوابی عمیق فرو رفته باشد !
دو مرد و دو بانوی جوان همراه پیرمرد بودند، گریه امانشان نمی داد، اما اشک می ریختند در سکوت. آخر، شب از نیمه گذشته بود و وقت سحری !
برای نخستین بار اعتراف میکنم به تلاش جانانه و جوانمردانه کادر پزشکی، اعتراف میکنم به آنچه که دیدم، تصاویری که لرزان می شد با هجوم اشک و واضح می شد به لطف دستمال در دست ! اعتراف به سرگذشت پیرمرد و پسران و دختران همراهش !
نمایشگر روبرو، جویا و گویای احوال پیر مرد بود، به صفر که میرسید گریه ها فوران میزد از چشم و ضجه ها بلند می شد از گلو. آن زمان که به 100 میرسید چشمانی حیرت زده در انتظار ماوقع فقط به انتظار نشسته بودند ... و باز صفر و گریه و ضجه و درپی آن امید به سرنوشت !
چه بر منِ نگارنده گذشت خدا می داند اما، همانجا بود که فهمیدم معنی امید را !
آخر با هر تپش قلب پیرمرد، زندگی دوباره معنا می شد و با هر ایستادن از تپش، امیدهای رفته بر باد در فضا موج می زد !
پیر مرد مُرد ... آری او سرانجام مُرد ... نشان به آن نشان که صدای شیون دخترانش بلند شد و فریاد بی امان پسرانش دلم را ریش کرد !
نشان به آن نشان که بدن نیمه عریانش سرد بود، آن زمان که در پوشش جنازه قرارش دادیم !
نشان به آن نشان که جسم بی روحش در پوششی سیاه آرمیده بود و نامش بر تکه کاغذی سفید حک شده بود !
راستی ؟ شاید آن لحظه، پیرمرد مُرد، تا من، در جدال مرگ و زندگی او، فهم کنم امید را !
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر !!!
امین ساکی/ فعال فرهنگی/ 4:45 سپیده دم 12 تیر 1395
دیدگاهها
هر هر کسی می اید
و نغمه خویش خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بر جاست
خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد